با تاریخ بیگانه ایم

ساخت وبلاگ

آقای حسن نراقی نخستین فصل کتاب خود «جامعه­شناسی خودمانی» رابه موضوعبیگانگی ما باتاریخ ولزوماطلاع از آناختصاص داده است.قطعاً انتخاب این موضوع به عنوان فصل نخست کتاب از سوی نویسنده، تعمدی بوده و شایدهر کس دیگریکه مطالعات تاریخی نسبتاً دقیقی داشته باشد، بتواند به اهمیت علم تاریخ و نقش آن دردرک و فهم بهتر وقایع سیاسی زمان حال خود پی ببرد.

در زیر، برای استفاده ی دوستان،متن این فصل از کتاب (صفحات 33-38) را آورده­ام(البته با تلخیص و حذف بخش­هایی از آن جهت عدم اطاله­ی کلام):

- - - - -

یکی از دردهای مملکت این است که حتی تحصیل­کرده­هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند (اگر یادتان باشد در دوره­های دبیرستان هم نه تاریخ و نه معلم تاریخ معمولاً جدی گرفته نمی­شدند). مسخره­تر از این نمی­شود که یک نفر به اصطلاح مدعی، یک نفر تحصیل­کرده، نداند از دو یا سه نسل قبلش پدرش کیست؟

... ملتی که تاریخ گذشته­اش را نمی­خواند و نمی­داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند. آیا فرصت این کار را دارد؟ آیا عمرش به این تجربه­ها کفاف می­دهد؟ ببینید امریکایی دویست و چند ساله وقتی از تاریخش صحبت می­کند، با چه احترام و وقاری از آن سخن می­گوید، ببینید در مدارس عالی­شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و هکذا مدارس اروپایی.

از این دردناک­تر نمی­شود که تجربه­ای را به قیمت گزاف به دست می­آوریم ولی آن را نگاه نمی­داریم. یک نسل، دو نسل می­گذرد همه یادمان می­رود و آن­وقت دوباره روز از نو روزی از نو. ...

در یکی از سفرهای خارجی­ام آشنایی «خود تبعید» و طبیعتاً «ضد نظام»، با حرارت می­گفت این­ها بروند. گفتم بعد؟ گفت هرچه می­خواهد بشود از این بدتر نخواهد شد. گفتم مطمئنی؟

تنها توصیه­ای که به این بزرگوار کردم این بود که تاریخ بخواند. گفتم یادت نرود همیشه برخلاف گفته­ی تو از هر چیزی حتی بدترش هم وجود دارد. یادآورش شدم وقتی تازی­ها با شعار برادری و برابری به ایرانِ متعلق به امپراطور ساسانی و نه متعلق به ایرانی حمله­ور شدند، واقعیت ساده­ی تاریخی این است که فشارهای هیئت حاکمه با بدبختی­ها و نکبت­هایی که برای مردم بینوا فراهم کرده بود، زمینه­ی خوش­باوری را برای باور برادری و برابری اهدایی قوم مهاجر از مدت­ها قبل فراهم کرده بودند و همین­طور شد که تا آمد تفرعن و نژادپرستی و برتری­جویی اموی را احساس کند کارش از کار گذشته بود و چاره­ای جز تمکین نداشت. آن وقت مجبور شد حدود دویست و پنجاه سال دست و پا بزند تا بالاخره بتواند راه­هایی برای رهایی بیابد.

حالا هی به یاد یزدگرد باد به غبغب بینداز و آه بکش و نور به قبرش بفرست. آدم محترم! اگر خوب بود که نگهش می­داشتی. این چه معنا می­دهد که ذرع نکرده پاره می­کنی و تازه گناهش را اگر گناهی باشد گردن این و آن می­اندازی. حداقل چرا حرمت خود را نگاه نمی­داری؟ اگر همه چیز در آن دورانِ به خیال تو طلایی! منحصر به تعدادی مغِ از اهورا بی­خبر نبود که مانی پیدا نمی­شد، مزدک پیدا نمی­شد. مزدک وقتی دید اشراف اراضی دهقانان را به زور گرفته­اند و تمامی ثروت­ها را برای خود برداشته­اند نابرابری در تقسیم نعمت­های دنیا را سرمنشأ ظلم و فساد تشخیص داد، و برای رفع آن به قیام برخاست، سی سال جنگید و آن­قدر پابرهنه و گرسنه دور و برش را گرفت که قباد به ناچار با او از در سازش درآمد. اگر عدالتی در حداقلِ قبول مردم جامعه بود که کار مزدک این­قدر بالا نمی­گرفت. آن وقت، در مقابل این همه ظلم دربار و هیئت حاکمه، مزدک مردم را به کشتن شهوات و هوی­های نفسانی وامی­داشت، مردمان را از کینه و قتل بازمی­داشت و پیام­آور مهربانی و برابری بود.

یادمان باشد همیشه از شعارهای یک مخالف حکومت و به گفته­ی فرنگی­ها «اپوزیسیون» است که می­توان به کاستی­های آن حکومت پی برد. ببینید در ایران امروز هر کس می­خواهد شعار قشنگ بدهد و مورد توجه قرار گیرد بلافاصله سراغ «عدالت» می­رود، حتی آنهایی که اولِ کار، خود مروج بی­عدالتی­ها بودند.

... این فقط گوشه­ای از غفلت امپراطوری ساسانی آن دوره بود. داستان مغ­ها و انحصاری بودن همه نعمات برای ایشان و جنگ­های طاقت­فرسای متداول همه دست به دست هم می­دهند نوبت حکومت به یزدگرد که می­رسد دیگر پایه و اساسی ندارد که پایدار باشد و الا با چهار تا لشکرکشی محدود که به این زودی از پا نمی­افتاد.

بعد مسئله­ی مغول پیش آمد که کم و بیش همه در جریان شروع آن هستید. نخوت و غرور بیجا و دست­کم گرفتن دشمن بلایی را به سرمان درآورد که تا حدود سیصد سال گریبان­گیرمان بود.

می­بینید که همین دست کم­گرفتن حریف و فراموشی تجربیات قبلی در اوج فلاکت و گرفتاری ایران دوباره وادارمان می­کند صرفاً به بهانه­ی حمایت از شاهزاده اسکندر میرزا، پسر هراکلیوس تحت­الحمایه روس­ها، در گرجستان وارد جنگ­های طولانی بیست و پنج ساله با امپراطور مطرح و پرقدرت زمان بشویم و حاصلش هم دو عهدنامه­ی گلستان و ترکمن­چای که تا تاریخ باقی است باعث شرمساری هر ایرانی غیرتمندی خواهد بود.

چرا؟ برای این­که حافظه تاریخی نداشتیم، مطلب را خودمان باید تجربه می­کردیم. حالا باز بگویید انگلیس­ها این آش را برای ما پختند. ببینید من هم قبول دارم که هیچ آدم منصفی، با مختصر سواد تاریخی، منکر نقش انگلیسی­ها نمی­تواند باشد، ولی به موازات آن منکر نقش حضرت خاقان هم نمی­شود شد که یک­تنه برای همه­ی کشور تصمیم می­گرفت درحالی­که بزرگ­ترین هنرش تزیین ریش بلندش بود و افزایش شمار فرزندان ذکور و اناثش که حتی خودش هم تعداد دقیق آن را نمی­دانست. انگلیسی­ها هم وقتی بخواهند اعمال نفوذ کنند حداقل در معامله با آدم با شعور مجبورند یک چیزی بیشتر بدهند و یک کمی کمتر ببرند. نقش و تأثیر اصلی مال خودمان است.

اول من می­خواهم این را باور کنیم تا بتوانیم به دیگران بباورانیم.

اگر به سراسر این تاریخ نگاه بکنید، با اغماض­های جزئی سراسر آن یک طیف یکنواخت و تکراری و سینوسی است. قبیله­ای (کوچک و یا بزرگ فرق نمی­کند) دچار ظلم و ستم، رکود و پس آن رخوت، بی­تفاوتی و نومیدی می­شود؛ یک قوم، یک سرکرده، یک جریان، یک همسایه فرصت را مغتنم می­شمارد یورش می­آورد در دستش شمشیر و در کامش زبان چرب و وعده­های فریبنده ولی در کله­اش جز به غارت و تاراج به هیچ چیز دیگری نمی­اندیشد. یعنی برای فتح فقط زور بازو نیاز است و ویرانی و آتش زدن؛ چه در این مرحله استطاعت اندیشیدن نه تنها عامل مؤثری نیست بلکه تاحدودی باز دارنده هم هست.

فاتح می­شود؛ قبلی­ها را یا می­کشد و یا فراری می­دهد، جایش می­نشیند تا از درون قبیله یک عده که نه شهامت کشته شدن را داشتند و نه قدرت یا شانس فرار، به سرعت تغییر شکل می­دهند؛ با فاتح به صورت کاسه داغ­تر از آش همداستانی می­کنند؛ می­شوند دست راستش! یحیی برمکی در خدمت هارون قرار می­گیرد، خواجه نظام­الملک می­شود همه کاره­ی ملکشاه سلجوقی، خواجه نصیرالدین طوسی می­شود دست راست خان مغول، میرزا ابراهیم کلانتر با هزار دوز و کلک حکومت را از زندیه می­گیرد و می­دهد به دست قاجاریه، فرقی نمی­کند و در همین سلسله­ی ابد مدت!! قاجاریه میرزا علی­اصغرخان اتابک با سه پادشاه در قبل و بعد از مشروطه کنار می­آید. یک چندی بدین منوال می­گذرد.. اما چون تدبیر نیست (و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصی به کار می­رود) برنامه­ریزی نیست، مدیریت پایدار نیست، درایت نیست خیلی زود شمارش معکوس آغاز می­شود.

سراسر تاریخ گذشته­مان را نگاه کنید گرفتن به همت یک مرد نظامی (از هر نوعش) انجام می­گیرد چون برای گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن، اما وقتی اوضاع آرام شد می­بینید که دیگر حتی نادرشاهی که برای ایرانی سرافکنده­ی بعد از صفویه، این چنین اعتباری را فراهم آورده قادر به ادامه کار نیست چون تمرین سازندگی نکرده، آمادگی و سواد لازم را برای این کار ندارد؛ بنابراین همان رویه­ی نظامی را آن­قدر ادامه می­دهد که مردم برای تأمین مالیات مجبور می­شوند دخترانشان را به ترکمن­ها بفروشند و وقتی دیگر به جان آمدند باز شروع می­شود؛ روز از نو روزی از نو، تا سر بجنبانی یک مقطع دیگر از رویدادهای تکراری تاریخ شکل گرفته است.

به هر حال به این نتیجه می­رسیم که اگر نخواهیم همه چیز را دوباره و چند باره تجربه کنیم باید تاریخ را جدی­تر بگیریم. چه باور دارم بدون شناخت دیروز هرگز قادر نخواهیم بود امروز و فردای بهتری برای خود بسازیم.

عجیب ولی واقعی...
ما را در سایت عجیب ولی واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maniya kharidaniha بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت: 16:53